خدایا سلام


خدایا سلام

اول شکرت

بعدش تا اخرش شرمندتم

خودت بهتر از همه میدونی*حیف نیست که تو خدای منی و من اینقدر در حق تو وخودم نامردی میکنم

خدایا خودت میدونی بعضی وقتها(همیشه)دلم میگیره ودنبال سنگ صبورم

ولی خدا کنه که هیچ وقت پیدا نکنم

اخه فقط تویی که وقتی هیشکی منو نمیفهمه منو بهتر از خودم میفهمی و هی نمیذاری خودم رو نابود کنم

خدایا حالا که تو همیشه با منی و هوامو داری وضعم اینه!!!!!!

وای به حال اینکه با این گندهای من تو هوامو نداشتی.......

اونایی که تو رو حس نمیکنن واقعا چطور مشکلهاشون رو تحمل میکنن

خدایا

خداییش انصاف نیست که وجودی مثل تو باشه من اونو نپرستم

خدایا...

کمکم کن فقط برای تو زندگی کنم

حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد

خدایا خیلی میخوامت وخیلی شرمندتم

واسه همه چی....

خدا

از خدا خواستم تا دردهایم را از من بگیرد،
خدا گفت: نه!
رها کردن کار توست ، تو باید از آنها دست بکشی.

از خدا خواستم شکیبایی ام بخشد،
خدا گفت: نه!
شکیبایی زاده رنج و سختی است.
شکیبایی بخشیدنی نیست، به دست آوردنی است.

از خدا خواستم تا خوشی و سعادتم بخشد،
خدا گفت: نه!
من به تو نعمت و برکت دادم، حال با توست که سعادت را فراچنگ آوری.

از خدا خواستم تا از رنجهایم بکاهد،
خدا گفت: نه!
رنج و سختی تو را از دنیا دور و دورتر، و به من نزدیک و نزدیکتر می کند.

از خدا خواستم تا روحم را تعالی بخشد،
خدا گفت: نه!
بایسته آن است که تو  خود سر برآوری و ببالی اما من تو را هرس خواهم کرد تا سودمند و پر ثمر شوی.

من هر چیزی را که به گمانم در زندگی لذت می آفریند از خدا خواستم و باز گفت: نه!
من به تو زندگی خواهم داد، تا تو خود از هر چیزی لذتی به کف آری.

از خدا خواستم یاری ام دهد تا دیگران را دوست بدارم، همانگونه که آنها مرا دوست دارند.

 و خدا گفت: آه سرانجام چیزی خواستی تا من اجابت کنم!

 

وعده باران

پرستوهای بی پرواز از این شهر کوچیدند
و آنها هر سحر شاید تو را در خواب می‏دیدند
قناریهای بی‏آواز و سردرگم تو را شاید
شبیه حنجره مثل صدای خویش فهمیدند
و آن شب چشمهای آسمان هم غرق باران بود
شبی که ناگه از لبها گل لبخند را چیدند
و بال شاپرکها زیر پای غصّه له می‏شد
زمینی‏ها در اندوه - آسمانیها درخشیدند
عروج لحظه‏ها بودند و در تاریکی آن شب
که دلها را به آبی کبوترها کشانیدند
مسیر رفتنت بود و مداد رنگی و دفتر
و جاده با کبوترهاش دنبال تو کوچیدند

پروردگارا ببخش مرا

 

 

  

 

پروردگارا! ببخش مرا که از تمسخر دیگران لذت بردم.
پروردگارا! ببخش مرا که براى رسوا کردن دیگران تلاش کردم.

پروردگارا! ببخش مرا که نمازم، وقت یافتن گمشده‏هاى من است.

پروردگارا! ببخش مرا که نادانى دیگران را به رُخِشان کشیدم.

پروردگارا! ببخش مرا که براى همه گردن کشیدم، به غیر از خودم.

پروردگارا! ببخش مرا که دیگران را وادار به معذرت خواهى کردم.

پروردگارا! ببخش مرا که همه‏اش دعا کردم خدایا! مرا از شر خلق دور بدار و یک بار نگفتم: خلقت را از شر من دور دار.

پروردگارا! ببخش مرا که فکر و دلم از تو عزلت گزید و از گناه نه.

پروردگارا! ببخش مرا که هر چه با من مدارا کردى، من بر تو خیره‏سرى کردم.

پروردگارا! ببخش مرا که آن قدر که حسرت نداشته‏هایم را خوردم، شاکر داشته‏هایم نبودم.

پروردگارا! ببخش مرا که آن قدر که بر بى‏منزلى و بى‏کارى و ... گریستم، بر غم فراق از تو گریه نکردم.

پروردگارا! ببخش مرا که آن قدر که به فکر زیبایى ظاهر و مد لباس و ... بودم، به فکر زیبایى و طهارت باطنم نبودم.

پروردگارا! ببخش مرا که بارها و بارها به دنبال جنازه این و آن رفتم و فقط با یک «اِ اِ» گفتن، از کنارش گذشتم و هنوز باورم نیست که من هم رفتنى هستم.

پروردگارا! ببخش مرا که با رفتار زشتم، دیگران را به دین بدبین کردم.

پروردگارا! ببخش مرا که در مجادله با این و آن فهمیدم که حق با من نیست؛ ولى به رو نیاوردم.

پروردگارا! ببخش مرا که براى نظرات دیگران، آنگونه که حق‏شان بود، ارزش قائل نشدم.

پروردگارا! ببخش مرا که موقع تعریف و تمجید دیگران، باورم شد که راستى راستى کسى هستم!

پروردگارا! ببخش مرا که تاب شنیدن تعریف از دیگران را نداشتم!

پروردگارا! ببخش مرا که اگر 1000 تومانم گم شد، غصه‏دار شدم؛ ولى نمازم قضا شد و، آن قدر غصه نخوردم.

پروردگارا! ببخش مرا که توان حل مشکل دیگران را داشتم؛ ولى سکوت کردم و گفتم دردسر نمى‏خواهم.

پروردگارا! ببخش مرا که آن قدر که حسرت نداشته‏هایم را خوردم، شاکر داشته‏هایم نبودم.

پروردگارا! ببخش مرا که واله و شیداى مخلوقاتت شدم و خالقیتت را از یاد بردم.

پروردگارا! ببخش مرا که آن قدر که غصه روزى‏ام را خوردم، غصه آخرتم را نخوردم.

پروردگارا! ببخش مرا که مدام دروغ گفتم و توجیه کردم که دروغ مصلحتى بود.

پروردگارا! ببخش مرا که خود را به خواب زدم تا از انجام کارى که وظیفه‏ام بود، شانه خالى کنم.

پروردگارا! ببخش مرا که با دروغ‏هاى مکرر خود، زشتى دروغ را در ذهن فرزندم از بین بردم.

پروردگارا! ببخش مرا که آن قدر که اهل حرف بودم، اهل عمل نبودم.

-----------------

« امیدوار بودن به رحمت خدا»

 « امیدوار بودن به رحمت خدا»


 

((آنگاه امام باقر (ع) فرمود: دعاى ابراهیم علیه السلام کامل است و شامل حال شیعیان گناهکار ما تا روز قیامت مى‌شود.))  

 

     «منبع: برگرفته از کتاب عاقبت بخیران عالم، جلد 2، اثر على محمّد عبداللهى

 

امام باقر (ع) مى‌فرماید: حضرت ابراهیم (ع) براى عبرت گرفتن از مخلوقات خدا در شهرها مى‌گشت، روزى گذرش به بیابانى افتاد، شخصى را دید جامه مویین پوشیده و با صداى بلند نماز مى‌خواند.ابراهیم (ع)از نماز او تعجب کرد، نشست و انتظار کشید تا نماز او تمام شود، ولى او نماز را رها نمى‌کرد، چون بسیار به طول انجامید ابراهیم (ع)او را با دست تکان داد و فرمود: با تو کارى دارم نمازت را تمام کن .عابد دست از نماز کشید و کنار ابراهیم (ع)نشست.ابراهیم (ع)از او پرسید براى چه کسى نماز مى‌خوانى؟گفت: براى خدا .پرسید: خدا کیست؟گفت: آن کس که من و تو را خلق کرده است.فرمود: طریق تو مرا خوش آمد، دوست دارم براى خدا با تو برادرى کنم، خانه‌ات کجاست که هر گاه خواستم تو را ملاقات کنم به دیدنت بیاییم ؟عابد گفت: خانه من جایى است که تو را به آنجا راه نیست .ابراهیم (ع)فرمود: یعنى کجاست؟گفت: وسط دریا.پرسید: پس تو چگونه مى‌روى؟گفت: من از روى آب مى‌روم .ابراهیم (ع)فرمود: شاید آن کس که آب را براى تو مسخر کرده است، براى من نیز چنین کند، برخیز تا برویم و امشب را با هم باشیم .آن دو حرکت کردند، وقتى به دریا رسیدند، مرد عابد بسم الله گفت و بر روى آب حرکت کرد، حضرت ابراهیم (ع)نیز بسم الله گفت و به دنبالش رفت .آن مرد از این کار ابراهیم (ع)خیلى تعجب کرد. وقتى به خانه آن مرد رسیدند، ابراهیم (ع) از او پرسید: خرج و مخارج زندگى‌ات را از کجا تامین مى‌کنى؟گفت: از میوه این درخت، آن را جمع مى‌کنم و در تمام سال با آن معاش مى‌کنم.ابراهیم (ع)از او پرسید: کدام روز از همه روزها بزرگتر است؟گفت: روزى که خدا خلایق را بر اعمالشان جزا مى‌دهد.ابراهیم (ع)فرمود: بیا دست به دعا برداریم، یا تو دعا کن من آمین مى‌گویم و یا من دعا مى‌کنم تو آمین بگو.عابد گفت: براى چه دعا کنیم؟ابراهیم (ع)فرمود: دعا کنیم که خدا ما را از شر آن روز نگاه دارد، دعا کنیم که خدا مؤمنان گناهکار را مورد آمرزش قرار دهد.عابد گفت: نه، من دعا نمى‌کنم .پرسید: چرا؟ گفت: براى این که سه سال است حاجتى دارم هر روز دعا مى‌کنم ولى هنوز دعایم مستجاب نشده است و تا آن برآورده نشود شرم مى‌کنم که از خداوند چیز دیگرى بخواهم .ابراهیم (ع)فرمود: خداوند متعال هرگاه بنده‌اش را دوست داشته باشد، دعایش را به درجه اجابت نمى‌رساند تا او بیشتر مناجات و اظهار نیاز کند، اما وقتى بنده‌اى را دشمن دارد، یا زود دعایش را مستجاب مى‌کند و یا ناامیدش مى‌کند که دیگر دعا نکند و بیشتر از آن با خدا صحبت نکند.آن گاه ابراهیم (ع) از او پرسید: حالا بگو ببینم چه چیزى از خدا خواسته‌اى که او براى تو برآورده نکرده است؟
مرد عابد گفت: روزى در همان جاى نمازم مشغول نماز بودم که ناگاه کودکى را در نهایت زیبایى و جمال، با سیمایى نورانى، موهایى بلند و مرتب دیدم که چند گوسفند چاق و فربه و چند گاو که گویى بر بدن آنها روغن مالیده بودند، مى‌چرانید. من از آنچه دیده بودم بسیار خوشم آمد. گفتم: اى کودک زیبا، این گاو و گوسفندها مال کیست؟ گفت: مال خودم است . گفتم: تو کیستى؟ گفت: من پسر ابراهیم خلیل خدا هستم . من در همان موقع دست به دعا بلند کردم و از خدا خواستم که خلیلش را نشان من دهد. (ولى سه سال است که هنوز خبرى نیست .)ابراهیم علیه السلام فرمود: منم ابراهیم، خلیل خدا و آن کودک که مى‌گویى پسر من است .عابد گفت: الحمدلله رب العالمین که دعاى مرا مستجاب کرد. وآنگاه دست در گردن ابراهیم (ع) انداخت و دو طرف صورت او را بوسید و گفت: حالا بیا و تو دعا کن تا من آمین بر دعاى تو بگویم .ابراهیم (ع)دست به دعا بلند کرد و گفت: خداوندا گناهان مؤمنین و مؤمنات را تا روز قیامت ببخش و از آنها راضى باش.و عابد آمین گفت.